باز يه غروب آشنا ، رو سايه هاي بي صدا
باز يه غريبه رهگذر ، نميدونه ميره کجا
راهي به فردا نداره ، پنجره رو کم مياره
وقتي به بن بست ميرسه ، يه خط رو ديوار ميذاره
رو سايه تنها ميمونه ، ميخواد بره نميتونه
کاشکي ميشد بياد خونه ، کدوم خونه بي هم خونه ؟؟
باز يه غروبِ آشنا ، رو سايه هاي بي صدا
با يه غريبه رهگذر نميدونه ميره کجا
با آينه حرف ميزنه ، بهش ميگه کي با منه ؟؟
دست روي دستش ميذاره ، تو فکر غم شمردنه
يه دستِ آشنايي نيست ، تو خونه ردِ پايي نيست
حتي دريغ از يه صدا ، گريه که هم صدايي نيست
رو سايه تنها ميمونه ، ميخواد بره نميتونه
کاشکي ميشد بياد خونه ، کدوم خونه بي هم خونه ؟؟
باز يه غروب آشنا ، رو سايه ها بي صدا
باز يه غريبه رهگذر ، نميدونه ميره کجا
با آينه حرف ميزنه ، بهش ميگه کي با منه ؟؟
دست روي دستش ميذاره ، تو فکر غم شمردنه
انگار نه انگار که سحر ، بر نميگرده از سفر
دوباره آفتاب ميزنه ، اگه تو باشي پشتِ در ، اگه تو باشي پشتِ در
رو سايه تنها ميمونه ، ميخواد بره نميتونه
کاشکي ميشد بياد خونه ، کدوم خونه بي هم خونه ؟؟
باز يه غروبِ آشنا ، رو سايه هاي بي صدا
با يه غريبه رهگذر نميدونه ميره کجا