علیرضا آذر و میلاد بابایی زوج هنری تیم مزو کمپانی هستندکه شاهد همکاری خوب این دو در آثاری از محمد اصفهانی، رضا صادقی، امیر تاجیک و میلاد بابایی دیده شده که قطعه مشترکشان نیز بازخورد خوبی داشته است.
رادیوپدیده_ با همکاری استدیو حافظ شرق و محمد رضا نیکفر مصاحبه صوتی با این دوستان داشتیم که شما می توانید در ادامه به صورت صوتی بشنوید یا متن این مصاحبه را بخوانید:
_ جناب آقای علیرضا آذر ما دوست داریم سلام وعلیکی با طرفدارانتان داشته باشید و یک بیوگرافی از خودتان بفرمائید؟
آذر: علیرضا آذرهستم. متولد 13 آبان اواخر دهه 50 یک سلام و علیک ویژه دارم، من اسمش را نمیگذارم طرفدار بهخاطر اینکه یک هنرمندبگوید طرفداران من، یک خورده از بالا نگاه کردن است و یک رصد عمودی است، دوست دارم بیشتر سلام و علیکم با مخاطبین باشد هرکسی که این مصاحبه را گوش میدهد، به قول بورخس همیشه میگوید مولف بدون مخاطب هیچی نیست و اصولا یک نوشته را دونفر پدید میآورند هم مولف هم مخاطب، بدونحضور مخاطب نه من نه نوشتههای من نه صدای من هیچ کدام ارزشی نداشت، از همین جا دست دانه دانه آنها را به گرمی میفشارم، شانه بوسی میکنم وآرزوی بهروزی و موفقیت دارم. بیوگرافی خاصی ندارم چون چندبار تاحالا پیش امده که با سایتهای مختلف قرار مصاحبه داشتیم ولی به جهت اینکه بیشتر به صورت یک اتوبیوگرافی از من پرسوجو میکردند
_ مردم دوست دارند از زبان خود شما بشنوند.
آذر: واقعا چیز خاصی نیست که قرارباشد شاید رغبتی را ایجاد کند برای شنیدنش، فقط اینکه متولد چه سال و چه ماهی هستم، فرزند اول خانواده هستم، دو تا بچه بیشتر نیستیم، دانش آموخته مهندس کنترل کیفی صنایع خودرو هستم البته از اواسط دانشگاه کنار گذاشتم تحصیلات دانشگاهی را به آن شکل ولی الان دارم آماده میشوم تا ادامه بدهم، اصولا آدم تنبلی هستم، کتاب خیلی کم میخوانم، این یک واقعیت است، هرچیزی که به مغز من می رسد دیتاهای اجتماعی است یعنی من از بغل یک فیلم به راحتی عبور نمیکنم، من از بغل یک دعوای خیابانی به راحتی عبورنمیکنم
_ پس ضرورتش برایتان چیست که دوست دارید ادامه تحصیل بدهید؟
آذر: اجازه بدهید یک مثالی بزنم: من زمانی که شروع میکنم به شعر نوشتن، هیچ وقت تصمیم به نوشتن شعر نداشتم، هیچ وقت تصمیم گیری نکردم که من امروز باید بنشینم شعربگویم، هروقت که پیش زمینه شاعری توی آن روز یاتوی آن هفته آماده و مهیا میشود مغز من رفرش شده و حاضراست برای سرودن، متوجه میشوم، مثل یک خانم پا به ماه است که دقیقا دردش آرام شروع میشود، خودم متوجه میشوم که الان این روزها است که یک بیت بنویسم، به همان یک بیت هم قناعت میکنم، ولی لحظهای که شروع میشود به نوشتن یک موزیکی را پلی میکنم این موزیکی که دارم میشنوم 70درصد موزیکی است که دوستان بعدا روی دکلمه من میشنوند، یعنی من سعی کردم در زمان انتخاب موسیقی هم با مخاطبم رو راست باشم، بگویم چیزی که میشنوم و میگویم دقیقا همان چیزی است که موقع سرایشش به آن توجه میکردم، تا این اندازه دلم میخواهد مخاطب شریک لحظههای من باشد.
_ در واقع الگوی خاصی نداشتید.
آذر: به هیچ وجه، این را برای این گفتم که بگویم هرجوابی که به این سوالات میدهم جواب صادقانهای است، این که گفتین چرا میخواهی ادامه تحصیل بدهی به جهت اینکه من همسرم فوق لیسانس دارد و من دوست دارم بچهام که بزرگ میشود به یک تحصیلات نصفه و نیمه پدرش بسنده نکند، بگوید اگر پدرمن یک اسم کوچکی در این گستره بزرگ ادبیات این مملکت دارداز آن طرف هم به یک شخصیت اجتماعی وبه یک شخصیت تئوریک لااقل رسیده، بنابراین دوباره تصمیم گرفتم که درس را ادامه بدهم وسخت هم دارم تلاش میکنم، خیلی به روانشناسی علاقه مندم و دارم مجددا در حوزه روانشناسی تحصیلاتم را ادامه بدهم.
_ من از میلاد بابایی هم میخواهم بیوگرافی خودش را بگوید تا بعد دوباره در خدمت آقای آذر باشیم.
بابایی: یک چیز جالب و آن اینکه من هم روز 13به دنیا آمدم
آذر: برای همین است که اینقدر کارما به هم گره خورده،من پدرم هم سیزدهم است، شما 13فروردین هستی، پدر من هم 13فروردین است.
بابایی: میلادبابایی هستم، متولد 13فروردین 68، رشته تحصیلیام مهندسی عمران است
_ چرا مهندسی عمران بعد خوانندگی؟ در مهندسی عمران فعالیت دارید؟
بابایی: نه اصلا، درس خوان هم نبودم، از ریاضی هم متنفرم
_ بهخاطر پدر مادر تحصیل کردید؟
بابایی: نه، خب درسنی بودیم که همه یادوست داشتند مهندس شوند یا دکتر، نه اصلا به رشته ام هیچ علاقهای ندارم، کل علاقهام به موزیک است
_ خوانندگی؟
بابایی: خوانندگی و آهنگ سازی، البته دوست ندارم آهنگ ساز باشم دوست دارم خواننده باشم
_ عالی! جناب آقای آذر وقتی شما شعری میگویید دوست دارید چه کسانی شعرهای شما را بخوانند و فکر میکنید تا چه اندازه احساساتتان را به مخاطب انتقال میدهید؟
آذر: پارت اول سوالتان، به یک کلمهای اشاره کردید که من خیلی حسرتش را دارم، اینکه چه کسانی دوست داری شعرت را «بخوانند»، ما متاسفانه، از همه مخاطبان عذر خواهی میکنم ولی یک واقعیت است که همه باید بپذیریم، ما جامعه بسیار بسیار تنبلی در امر خواندن داریم، یعنی وقتمان را بیشتر صرف متعلقات خیلی نزدیکتر به زندگی و زیست خودمان میکنیم تا اینکه بخواهیم یک حافظه یا اندیشه دورتری را تجربه کنیم، تجربه کردن اندیشه دور یعنی کتاب خواندن، یعنی فیلم دیدن، چجوری؟ مثلا میلاد بابایی یک آهنگساز است که بعدا میخواهد خاطراتش را تبدیل به یک کتاب کند، فرضا، اندیشههای میلاد بابایی در آن کتاب محفوظ میشود، من مخاطب باید یک خورده ولخرجی کنم این کتاب را بخرم، دوم باید ولخرجی زمانی داشته باشم، زمانم را مصرف کنم تا آن کتاب را بخوانم، این مسئله خیلی مهم است پس ما خواننده کم داریم، من دوست دارم طیف وسیعی از مردم کتاب من را بخوانند ولی یکی از دلایلی که موجب شد، البته بعد از ترک اول و دوم، بعد از توموریک و تومور دو، من خیلی دلم میخواست که کارهایم خوانده شود، تومور یک و تومور دو را دوست داشتم بشنوند و اصلا موقعی که تومور یک و دو پخش شد به این فکر نمیکردم که قرار است چند نفر این کار را بشنوند، بعدا دیدم که مخاطب گستردهای نسبت به این کارها جذب شدهاند
_ یعنی معتقدید مخاطب خاص ندارید؟
آذر: نداشتم لااقل، نداشتم توی آن یکی دوترک، از سوالتان غافل نشوم دوست دارم همه مردم کتابم را بخوانند، کتابی که برایش زحمت کشیدهام و اینکه چقدر توانستهام احساسم را انتقال دهم ...
بابایی: خیلی
آذر: نه میلاد، خیلی شاید نه، اولا اینکه از یک جهت با حرفت موافقم که میگویی خیلی، زمانی که یک کتاب نوشته میشود و شما به عنوان کسی که میخواهید مطالعه کنید این کتاب را، لحن شاعر توی آن شعر مشخص نیست، گاهی اوقات غم یا شادی شاعر یا مولف توی شعر مشخص نیست، ولی بهخاطر اینکه رسانه در اختیارشان نبوده، نمیتواند شعرش را با آن لحنی که دوست دارد منتقل کند، خب من دلم میخواست اگر این جای کار سوالی است فقط با یک علامت سوال منتقل نکنم، لحن درستش را که از طرف خود من، آن حسی را که خودم دوست داشتم را القا کنم، همین یک هولی بود که من را به سمت دکلمه دادن سوق داد چون من واقف بودم منصفانه اگر نگاه کنیم صدای بدی هم نداشتم و شعر را درست میخواندم، دلم میخواست این کار اینطور پخش شود و مردم بشنوند، انجام شد کار پخش شد، مردم شنیدن، بازخوردها خوب بود، در منتقل کردن احساس که چگونه این کار را انجام میدهیم واقعا از یک جایی به بعد دست من نیست، من فقط تاسرایش شعر و خوانش شعر در خدمت مردم هستم ولی بقیهاش برمیگردد به ذهن پویای مخاطب که از بیت چه برداشتی کند، یعنی از آنجا به بعد جریان رودخانهای است.
_ به کتابتان اشاره کردید، راجع به آن هم توضیح میدهید؟
نمیگویم چاپ چندم چون الان یک جورایی شده که تعداد چاپ، مثلا فرض کنید فلانی بگوید من کتابم چاپ پنجاهم است، برای آن فرد مولف یک مدلهایی کِرِدیت محسوب میشود ولی خب کتاب من سال 91 و 92بعد از چندین سال که هنوز هم این روند شاگردی ادامه دارد و من بعداز چندین و چند سال ازچندتا بزرگتر اجازه گرفتم و کتابم را چاپ کردم، مجموعه اولم «اسمش همین است» بود، مجموعه دوم «آتایا» وامسال با مجموعه «اثرانگشت» توی نمایشگاه در خدمت دوستان هستم و یک گردآوری هم از بچههای دهه 70انجام دادم، تدوینش هم به عهده خودم بوده است به نام «هفت داد»، یعنی من امسال با 4 مجموعه درنمایشگاه در خدمت دوستان هستم.
_ آقای بابایی شما راجع به کارها وآلبومتان توضیح میدهید؟
بابایی: از بچگی کلا خواندن را دوست داشتم، یعنی هیچ وقت به آهنگسازی فکر نمیکردم. اگر در چهار یا پنج سال پیش کاری ساختم صرفااین بودکه خودم بخوانم ولی الان سه سالی است که کنار اسم من، آهنگساز میخورد.
_ شما دقیقا از چه سالی شروع کردید؟
بابایی: دقیقا یادم نیست اما حول وهوش 12، 13 سال است
_ درواقع نوجوان بودید؟
بابایی: اول دبیرستان بودم که اولین بار به استدیو رفتم
_ از اولین تجربههایتان میگویید؟
بابایی: خیلی اتفاقی وارد شدم، اینکه علاقه داشتم به جای خود ولی خب اصلا از اول نمیدانستم یک خواننده چجوری خواننده میشود، چجوری آلبومها منتشر میشود، آن موقعها نوار کاست بود.
_ الگوی خاصی داشتید؟
بابایی: نه هیچ موقع الگویی نداشتم، هیچ خوانندهای الگوی من نیست، کلا آهنگهای خوب را گوش میکنم، حدود 3سال است که آهنگسازی میکنم، خوانندگی بیشتر روحم را ارضا میکند
_ با خوانندههای دیگر هم کار کردهاید؟
بابایی: آره، تازگی کار آقای اصفهانی که ترانهاش را استاد آذر گفته بود، آهنگسازیاش را من انجام دادم، برای رضا صادقی، امیرتاجیک و... کار ساختهام. الان منتظریم که آلبوم منتشر شود، یک سری بدقولی ها از طرف شرکتهای مختلف باعث شد انتشار آلبوم کمی عقب بیفتد ولی فکر کنم نهایتا هفته آینده منتشر شود
_ آقای آذر من از قول شما خواندم که برنامه علیرضا آذر در آینده فقط شعرو شاعری وعاشقی است، عاشقی علیرضا آذر از چه جنسی است؟
آذر: بله من به عشق و شعر فقط فکر میکنم، به جهت اینکه این روندی بوده که تا به امروز طی کردم، چیزی فراتر از این نبوده، منصف باشیم، من آدم معتقدی هستم یعنی به راحتی میتوانم بگویم فوق العاده وابسته به سیستم روحانی خودم هستم،ضمن اینکه خانواده هم اینطور بودند همیشه یک بخشی از آن اکتسابی بوده، دیدم و یادگرفتم، مثل اینکه آریان با من نماز میخواند، مثلا میگویم، اینکه کنارمن خم وراست میشود همینش برایم جذاب است و من به یاد دارم که این کار را کنار پدرم انجام میدادم. این بخش از عشق من معطوف به سبب بزرگ عالم هستی است، بخش دیگرش عشق زمینی است کاملا صادقانه و روراست بگویم، همیشه دنبال عشق بودم، اصولا آدم عاشق پیشه ای هستم وخیلی زود هم از عشق ضربه میخوردم به خاطر اینکه زود همه چیزم را لو میدادم، آنچه که داشتم در طبق اخلاص میگذاشتم و میدزدیدند و میبردند. شرایط و نوع زیست من شعر را به من تحمیل کرد پس شعر در کنار این عشق همیشه همراه میشود و همیشه همپا است. من باید این عشق و شعر را همپا و دست در دست هم رصد کنم و ببینم تا کجا میخواهد برود، تا زمانی که من زنده هستم عشق و شعرهست و هیچ وقت نمیتوانم خودم را یک شعر مجسم و مسلم بدانم ولی قطعا خودم را یک عشق مجسم و مسلم میدانم واین را توی کتابم هم آوردم که: عشق یعنی علیرضا آذر! به هرصورت این ماجرا در من ریشه دوانده ویک بیماری شده، بیماری عاشق پیشگی
_ و مجموعهای از اینها خاطرات خوش شما بوده.
آذر: من کلا ادمی هستم که خاطرات خوش از یادم میرود شاید چون یک مقدار خاکستری بودن و آن تیرگی اشعار من هم برگرددبه این، من به اندازه خودم خاطره خوب زیاد داشتم ولی چیزی که در ذهنم پررنگ است آسیبهاست و خاطرات تلخ است که در من ریشه دوانده
_ واین شما را بیشتر ساخته؟
آذر: ساخته! دقیقا ساخته، من اگر از خاطرات بد درس نگرفته باشم لااقل پوست کلفتی پیدا کردم والان اتفاقات نابه هنجارتاثیر زیادی روی من نمیگذارد ولی کماکان به عنوان یک انسان ناراحت میشوم.
_ این رسالت شمارا قویتر میکند؟
آذر: من واقعا متوجه این داستان نمیشوم که خیلی از شعرا وادبا هستند که راجع به رسالت شاعر صحبت کردهاند ولی هیچ وقت من به رسالت شاعر فکرنکردهام، اصولا به رسالت هنرمند فکرنکردهام، اصلا نمیدانم یک هنرمند باید چه رسالتی را دنبال کند
_ چون شما خود واقعیتان هستید؟
آذر: تا که بیدارم وهشیار یکی دم نزنم، چون آدم باید بیدار و هشیار باشد لحظهای که میخواهد یک مهندسی کند برای اینکه بفهمد رسالتش در یک زمینه چی هست وقتی من بیدارو هشیارنیستم موقع سرودن، فقط یک جنون آنی و لحظهای هست که سراپای من را غرق میکند درخودش و من درحال نوشتن هستم آن موقع اصلا به رسالتم فکرنمیکنم فقط میخواهم تخلیه شوم، این تخلیه ممکن است 20دقیقه تا دو ساعت زمان ببرد ولی بعد از آن یک ماه ادیت آن طول میکشد، پس من نمیتوانم برای رسالت چیزی را ترسیم کنم، واقعا نمیدانم، همین قدر که دیگران وادار به مسیرغلط نکنم فکرمیکنم رسالتی است که هنرمند باید انجام دهد
_ جناب آقای بابایی شما از کودکیتان گفتید ولی میخواهم بدانم میلاد بابایی عاشق هم شده؟
بابایی: صد درصد
آذر: خیلی! تا آنجایی که من در جریانم، کلا آدم عاشق پیشهای است
بابایی: خب عاشق هستم که دارم این کار را انجام میدهم
آذر: میلاد بابایی سنش از من خیلی کمتر است، من فکر میکنم واردتحصیلات شده بودم که میلادبابایی به دنیا آمده ولی چرا الان تمام هم و غم من با میلاد شریک میشود؟ میلاد یک ظرف بسیار بزرگ است در شکلها و اندازههای مختلف و هرچیزی که داخلش بریزی شکل آن ظرف میشود، هیچ وقت میلاد در من حل نشده ولی من همیشه در میلاد بابایی حل میشوم یعنی هروقت خیلی دلگیر و افسردهام به اولین کسی که زنگ میزنم میلاد بابایی است به جهت اینکه صدا و طنازیها و شوخیهایش حالم را خوب میکند
_ در واقع مقاومت روانی خوبی دارد.
آذر: فوق العاده، خیلی کم آسیب دیده و خیلی کم آسیب میزند، من خیلی از خدا ممنونم بهخاطر آشنایی من با میلاد بابایی، هرکمکی از دستم برآمده برایش کردم و انتظاری که دارم این است که همین اندازه کودک درونش را زنده نگه دارد
_ شما توصیهای به شاعران جوان دارید؟
آذر: مثل من در کتاب خواندن تنبل نباشند ولی این را بدانند که مطالعه هیچوقت کتاب دست گرفتن صرف نیست مطالعه یعنی گرفتن اطلاعات از گوشه گوشه زندگیتان، شما از جرو بحث پدر و مادرهم میتوانید اطلاعات کسب کنید
بابایی: این یک چیز ذاتی است،فکر نکنم آنقدر ها هم به مطالعه ربط داشته باشد، من اگر روزی 10کلمه هم بخوانم باز هم نمیتوانم مثل تو شعربگویم
آذر: من یک زمانی در مخابرات کار میکردم و زمان آزادزیادی داشتم، تنها چیزی که دست من بود یک روزنامهای بود که از دکه سر خیابان میخریدم، شاید بیشتر لغاتی که در ذهن من جا خوش کرده برگرفته از همان روزنامههایی بود که میخواندم، شماشاید هیچ کتابی را پیدا نکنید که به اندازه روزنامه به شما لغات به روز یاد بدهد، چون با طیف گستردهای از مردم در ارتباط است هیچ وقت دنبال لغات قلمبه سلمبه نمیرود، لغات به روز دارد نه لغات پیشین و اینکه جمله چینی را آموزش میدهد، اینها هست باید ذوق و قریحه هم داشته باشی، کنارهم چفت شود ودر نهایت اگرشمابتوانید زحمت عروض و قافیه را هم بکشید، از شمایک شاعر 50درصدی درمیآورد، 50درصد بقیهاش پشتکار شبانه روزی و خون دل خوردن است، پس من به دوستانم همیشه میگویم از زمانی که دارنداستفاده کنند.
بابایی: استعداد خیلی مهم است، من آهنگسازی میکنم ولی نوازندگی بلد نبودم
آذر: از نقطه آ حرکت کردن تا رسیدن به نقطه ب شما باید تعداد زیادی دانه پازل داشته باشی، انگار این، یک مسیر باتلاقی است و چندتا موزاییک هم روی دوشت است، باید این موزاییکها را جوری کنارهم بگذاری و رد شوی، توی این مسیر آ تا ب ما به یک قایق نجات احتیاج داشتیم، این قایق نجات محمد رضا نیکفر بود، یک دوست گلی که حلقه اتصال من به موسیقی بود
بابایی: اصلا محمدرضا من را آهنگساز کرد
آذر: وگرنه اصلا نمیخواستم وارد دنیای موسیقی و موزیک شوم، ولی محمدرضا نیکفر قبل از اینکه یک تهیه کننده، قبل از اینکه یک حامی، قبل از اینکه یک آدم کاربلد باشد یک انسان به تمام معناست، آدمی که خیلی حساب و کتابی است و خیلی اهل عدد و رقم است شاید دیگران با آن ارتباط خوبی برقرار نکنند ولی باید با محمد زندگی کرده باشی تا بفهمی چقدر این آدم دستش و لفظش چقدر سبک و روان است و چقدر خوب است، وقتی در کاری نظر دارد چقدر آن کار راحت به سرانجام میرسد
_حرف نگفته میلادبابایی؟ آرزویی، حسی؟
بابایی: چون اقریبا به سال جدید نزدیک هستیم، برایشان آرزوی سلامتی میکنم امیدوارم که پولدار بشوند ولی به اندازهای که کافی باشد، مرسی که دوستم دارند
آذر: سال 95رو به همه تبریک میگویم و امیدوارم که شانس در خانه دانه دانه مردم را بزند وغم پشت در بماند وپا بند سنتشان بمانند ان شاالله
_ ان شاالله
مجری : رویا مقدسی
تنظیم متن: عاطفه خانی