تا کوچ من به تو چیزی نمونده بود
وقتی نگاه تو از گریه می سرود
با تو چه ساده بود هم آسمون شدن
وقتی که آینه ها شعله به شب زدند
چیزی نمونده بود تا خواب رازقی
تا ناز نسترن، تا فصل عاشقی
چیزی نمونده بود با تو یکی بشم
با تو رها از این آواره گریه شم
من مثل تو هنوز باور نمیکنم
روزی از این قفس هجرت کنیم بهم
باید سفر کنم از پشت پنجره
شاید نگاه تو از یاد من بره
حرفی نزن به من از موج و از نسیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم
من مثل تو هنوز، باور نمیکنم
روزی از این قفس هجرت کنیم بهم
باید سفر کنم از پشت پنجره
شاید نگاه تو از یاد من بره
حرفی نزن به من از موج و از نسیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم
چیزی نمونده بود تا هم نفس بشیم