متن ترانه آفرینش محمد معتمدی (متن آهنگ) : آفرینش
آخر که خواست از او، ما را بیافریند آدم بیافریند، حوا بیافریند خود آفرید و خود نیز بر خویش آفرین گفت می خواست هر چه خوبیست یکجا بیافریند خود آفرید و آنگاه از خویش راند ما را تا بلکه بر زمین هم غوغا بیافریند
از خویش راند ما را آنگاه خواند از نو خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند شیدا بیافریند
خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا یا در شلوغی شهر تنها بیافریند تنها بیافریند
غوغا شدیم غوغا شیدا شدیم شیدا تنها شدیم تنها ها تا بیافریند ها تا بیافریند غوغا شدیم غوغا شیدا شدیم شیدا تنها شدیم تنها ها تا بیافریند ها تا بیافریند
باری چنان که پیداست می خواست بی کموکاست مجنون بیافریند، لیلا بیافریند
| | |