متن ترانه حال محال سالار عقیلی (متن آهنگ) : حال محال
در خودم گم شده بودم تو صدایم کردی عاشقم کردی و کشتی و رهایم کردی عشق پیش از تو فقط دلهره ای زیبا بود حس بیداری اگر بود ولی رویا بود در هوای تو نفس تنگ شود باکی نیست آسمان گرچه زمین گیر شود خاکی نیست زهر در جام بریزی به عطش مینوشم جامه ای را که به آتش بکشی میپوشم
آنکه در راه رفته است کجا برگشته عاشقی کرده اگر با تو چرا برگشته چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست در مقامی که همان حال محالیست که هست پر من سوخت کنار تو و پرواز شدم عجز شدم تو مرا کشتی و اعجاز شدم گفتنی نیست فنایی که سرآغاز بقاست دیدنی است بقایی که سرانجام فناست
| | |