یک: در موسیقی پاپ ایران چه میگذرد؟ به نظر میآید پاسخ این سوال ما را به
چرایی ادبیات استاد جامعه شناس در مذمت حواشی درگذشت مرتضی پاشایی
میرساند. آیا موسیقی پاپ امروز که به روایت بسیاری محصول عملکرد دولت نهم و
دهم در حوزه فرهنگ است، آوردی قابل اتکا دارد؟ آیا عمده موسیقی پاپی که
امروز میشنویم و از پی حذف بسیاری از نامهای قابل اعتنا به وجود آمده،
چند نمونه (آلبوم) اعلا دارد که امروز به احترام همین چند اثر کل این جریان
را به رسمیت بشناسیم؟ آیا به جز بارقههایی اندک اتفاق درخشانی در موسیقی
پاپ ایرانی رخ داده است؟ آیا مثلا دقت نظر اردوان کامکار در موسیقی فیلم
سنتوری که منجر به خلق اثری قابل تامل شد، قابل تعمیم به جریان کلی موسیقی
پاپ امروز هست؟ آیا این عجیب نیست که یک ستاره پاپ به هر شکلی، نوازندگان
سطح بالا را در نشست خبریاش بیاورد و او را تایید کنند و در صفحههای
اینیستاگرامشان، آلبومی که در آن نواختند را ستایش کنند؟ چه جیزی این
نوازندگان را واداشته تا در هر اثر سخیفی نوازندگی کنند؟ از فقر به این روز
افتادند یا پول زیاد و رفتن کنسرتهای بزرگ در دوبی و ترکیه و «هالیدی در
اروپا بودن» و یادشان برود که به مرور زمان همان چیزی خواهند شد که
مینوازند؟
یک: در موسیقی پاپ ایران چه میگذرد؟ به نظر میآید پاسخ این سوال ما را به چرایی ادبیات استاد جامعه شناس در مذمت حواشی درگذشت مرتضی پاشایی میرساند. آیا موسیقی پاپ امروز که به روایت بسیاری محصول عملکرد دولت نهم و دهم در حوزه فرهنگ است، آوردی قابل اتکا دارد؟ آیا عمده موسیقی پاپی که امروز میشنویم و از پی حذف بسیاری از نامهای قابل اعتنا به وجود آمده، چند نمونه (آلبوم) اعلا دارد که امروز به احترام همین چند اثر کل این جریان را به رسمیت بشناسیم؟ آیا به جز بارقههایی اندک اتفاق درخشانی در موسیقی پاپ ایرانی رخ داده است؟ آیا مثلا دقت نظر اردوان کامکار در موسیقی فیلم سنتوری که منجر به خلق اثری قابل تامل شد، قابل تعمیم به جریان کلی موسیقی پاپ امروز هست؟ آیا این عجیب نیست که یک ستاره پاپ به هر شکلی، نوازندگان سطح بالا را در نشست خبریاش بیاورد و او را تایید کنند و در صفحههای اینیستاگرامشان، آلبومی که در آن نواختند را ستایش کنند؟ چه جیزی این نوازندگان را واداشته تا در هر اثر سخیفی نوازندگی کنند؟ از فقر به این روز افتادند یا پول زیاد و رفتن کنسرتهای بزرگ در دوبی و ترکیه و «هالیدی در اروپا بودن» و یادشان برود که به مرور زمان همان چیزی خواهند شد که مینوازند؟
دو: میگویند مرتضی پاشایی بسیار با اخلاق و محبوب بود و خلق و منشی حرفهای و دور از حاشیه داشت. همه ما از فقدان چنین انسان شریفی رنجیده خاطر میشویم اما با در هم آمیختن مسائل فنی و اخلاق، حقیقت را به تعویق نیاندازیم. این دو مسئله جدا از هم هستند. ادبیات یوسف اباذری به کنار اما محتوای بیان این استاد جامعه شناس، درد و اندوه درونی بسیاری از آهنگسازان و نوازندگان است که شاید خودشان برای یک لقمه نان از خیر سخن گفتن گذشتهاند. اوضاع موسیقی ایران خراب است. در حوزه موسیقی سنتیاش هم دارند قورباغه را رنگ میکنند و جای قناری میفروشند. یک کنسرت سنتی-کلاسیک که نواها سرتاسر دیزونانساند، طوری که شما با سردرد از سالن بیرون میآیید، برگزار میشود ولی با این همه مورد تحسین قرار میگیرد؛ هنرمند، مخاطب و نوازنده از اهمیت این تجربه بزرگ حرف میزنند. معلوم نیست چه اتفاقی افتاده که ما از کنار چنین فجایعای به سادگی، به شرط رفاقت و به خاطر منافع اندک مادی میگذریم.کسی هم اگر نقدی جدی مطرح کند، او را به فاشیسم و بیسوادی متهم میکنند. یوسف اباذری دست روی این نقطه گذاشته است. پاشایی و همه آن بحثها روی ماجرا هستند. در پس ماجرا سقوط ذائقه نسلی است که صاحبنظرانش در ستایش موسیقی پاشایی و مذمت یوسف اباذری مینویسند.
سه: با اتکا به این استدلال که در جامعه دموکراتیک کسی به کسی تندی نمیکند نمیتوان اباذری را فاشیست، لمپن و ... خواند. یک جامعهای که معطوف به پیشرفت و آیندهنگری است، به حرف متفکرانش گوش میکند و به آنها تا حد انفجار بیاعتنایی نمیکند. جریانی که لمپن بودن را به اباذری نسبت میدهد، یک نحله شبه روشنفکری است که در پشت نقاب ساختگی ادب و دموکراسی میخواهد خوانندگانی که نت خواندن بلد نیستند را جایگزین فرهاد و فریدون فروغی و امثالهم کند که با ایده و تفکر اجتماعی- موسیقایی در همین سرزمین کار کردند و ماندگار شدند. این جریان به هر دلیلی در پی کنار آمدن با حداقلهاست.
چهار: بتهوون و موتسارت نمایندگان موسیقی ناب هستند. به سخره گرفتن یوسف اباذری از این باب که موسیقی کلاسیک را نمیشناسد و تنها کلیشه بتهوون و موتسارت را مثال میزند، برای من بسیار عجیب است. موتسارت بر جایگاهی نشسته که اشتباهاتش بعد از او تبدیل به اصول شدند، امثال او در هر دورانی مثالهایی درست از موسیقی ناب محسوب میشوند و فکر نمیکنم یاد کردن از آنها به عنوان نمایندهای از جریان موسیقی جدی در هر ساحتی از بحث و گفتوگو نادرست باشد.
پنج: چند روز پیش در اتوبانی گرفتار شده بودم و تاکسی گیرم نمیآمد. ماشین پرایدی که جوانی حدودا 20 سال رانندهاش بود نگه داشت تا مرا از آن تنگنا نجات بدهد. مسافر کش نبود. داخل ماشین آلبوم «کایند آو بلو» مایلز دیویس را گوش میکرد. حیرت من از این اتفاق موجب آغاز بحث شد و ... موسیقی جَز دوست داشت و مشخص بود که عاشقانه این جریان را دنبال میکند. امثال این جوان کم نیستند و صدای موسیقی پاپ امروز را به هیچ وجه صدای نسل خودشان نمیدانند. آنها مخاطب جدی موسیقی هستند و با موسیقی امروز ایران نسبتی ندارند. حتی اجراهای ارزشمند را هم کمتر میروند چون اصلا خبر ندارند در فضای رسمی چه اتفاقاتی رخ میدهد. این بی خبری ضعف جدی آنها محسوب میشود ولی بیاید این را در نظر بگیریم یک مخاطب که موسیقی می فهمد چقدر باید خودش را پایین بیاورد تا با بخش عمده موسیقی پاپ و حتی موسیقی سنتی ایران ارتباط برقرار کند؟
شش: دو سال پیش اسلاوی ژیژک با ادبیات بسیار تندی (خیلی شدیدتر از یوسف اباذری) جاستین بیبر و سای(خوانند گنگام استایل) را نقد کرد (حتی به جای اسم آنها صفتهای غریبی به کار برد). ظاهرا هیچ رسانه طراز اولی او را نقد نکرد بلکه کنش او به این ستارههای پوشالی موسیقی پاپ را ستایش کردند و ویدئوی سخنرانی او دست به دست شد و کسی از موضع اخلاقیات با بحثهای ژیژک مواجه نشد. هرچند که شرایطی که ما در آن قرار گرفتیم به دلیل مرگ این ستاره محبوب، کمی متفاوت بود ولی میشد حداقل به عنوان یک صدای صاحب تفکر جانِ کلام اباذری را شنید و در بند حواشی نشد.