سیمین غانم با روزنامه شرق گفت و گویی داشته و در آن از موضوعات جالبی سخن گفته است. مرجان صائبی در مقدمه این گفت و گو نوشته: سیمینغانم اهل مدارا است، شاید همین وجه از شخصیت او باعث شده تنها زن خوانندهای باشد که نزدیک به ٢٠ سال کنسرتهایش تداوم داشته است.
بخش هایی از صحبت های سیمین غانم در این گفت و گو را در پی می خوانید.
چرا ماندم؟
• دوستان زیادی هستند که لطف دارند و همیشه مرا تشویق کردند ولی بعد از این همه سال هنوز عدهای از من میپرسند: چطور اینجا ماندید و کار کردید؟ من همیشه پاسخم این بوده که اینجا را دوست دارم و میخواستم در کنار مردم و خانوادهام زندگی کنم. دوست نداشتم از ایران بروم و از این بابت هم خوشحالم. مردم هم واقعا به من لطف دارند. مسئله مهم این است که من این شرایط را پذیرفتهام پس جای اعتراضی نیست. معترض نیستم. به قول شما اگر بتوانم راهکاری ارائه دهم و نقشی در بهبود شرایط داشته باشم، با کمال میل انجام میدهم ولی در غیر این صورت، همان چیزی را که میتوانم عرضه میکنم و همین مرا ارضا میکند.
متعادلم
* اصولا متعادل هستم و همیشه هنر در کنار زندگیام بوده، هیچوقت افراطی نبودم. حوصله کلنجار رفتن ندارم. یعنی اگر بتوانم ادامه میدهم و اگر نتوانم همهچیز را جمع میکنم و کنار میگذارم. تا الان که خوشبختانه مشکلی پیش نیامده.
پیشنهادهای همخوانی زیادی داشتم
* خیلی پیشنهاد داشتم و خیلیها این درخواست را داشتند، اما همخوانی به آن صورتی که من دلم میخواهد، عملی نیست. یعنی اگر قرار باشد چندین صدا روی صدای من بیاید، دیگر صدای من اصلا شنیده نمیشود و عملا خواندن من تأثیری نخواهد داشت.
همخوانی با دو مرد
* کاری با دو خانم و یک آقا ضبط کردم و فرستادم اما گفتند در کنار شما باید دو مرد بخوانند!
صد میلیون هزینه برای گنجه
* ضبط هر قطعه کلی هزینه دارد. فرض کنید برای چند آهنگ باید چیزی حدود صد میلیون خرج کنم و بعد بگذارمشان گوشه گنجه تا خاک بخورد. همه همین را میگویند، اما چنین کاری نمیکنم چون هنر وقتی ارزشمند است که عرضه شود و شما بازخورد کارتان را ببینید. کاری که تولید شود اما به گوش کسی نرسد، ارزشی ندارد.
کنسرت هایم شادند
* من سعی میکنم کنسرتها شاد و متنوع باشد و هر بار اتفاقا متفاوت است و حتما در هر کنسرت کارهای جدید اجرا میکنیم. درعینحال فکر میکنم این تبادل انرژی با مخاطبان است که آنها را دوباره به سالن میکشاند و در واقع این از خوشسلیقگی مخاطبان هم هست. (با خنده)
خانم آهنگساز نداریم
* من خانمی که آهنگساز باشد نمیشناسم. خیلی در پی این کار نبودم که با جوانترها و نسل امروز کار کنم، چون هر نسلی سلیقه خودش را دارد. چیزی را که از دل من بر میآید نمیتوانند به من بدهند. نه اینکه کارشان بد باشد اتفاقا خیلی کارها را میشنوم و به نظرم خیلی خوباند ولی ترجیح میدهم آهنگسازی کارهایم را خودم انجام دهم.
ترانه هایی که سرودم
* ترانه «عاشقانه» را خودم سرودم که خیلی هم مورد استقبال قرار گرفت و باعث شد روی ترانههای دیگری که گفته بودم آهنگ بسازم. جدیدترین کارم «واژهها» بود. واژهها یاری دهید بر شعر من/ تا بگویم شرحی از آن دلبر گیسو سمن. یار مه پیکر افسونگر سیمین بر من / از قدومش نور بارونه شبای تار من.
آلبوم بازدهی ندارد
* فرض کنید من برای قطعهای باید هزینه آهنگساز، ترانهسرا و ضبط دهم؛ خب بعد آن را فقط در کنسرت میتوانم اجرا کنم و بازدهی مالی برایم ندارد.
امید بهبودی برای فریبرز لاچینی
* شنیدم که آقای لاچینی دچار حادثه شدند و بسیار ناراحت شدم، امیدوارم زودتر بهبودیشان را به دست بیاورند. آهنگ «آسمون آبی»، «قلک چشات»، «همنفس»، «رنگ مسی» را فریبرز برایم ساخت. آن زمان تازه به رادیوو تلویزیون آمده بودم اما فقط موسیقی اصیل ایرانی کار میکردم. در همین حالوهوا بودم که با فریبرز لاچینی آشنا شدم، همان موقع یک کار جدید ساخته بود و از من خواست آن را بخوانم. وقتی کار را شنیدم خیلی خوشم آمد و گفتم من این کار را میخواهم. خلاصه سعید دبیری ترانهاش را سرود و مدتی تمرین کردیم و آقای «اریک» کار را تنظیم کرد- اریک فرانسوی بود اما اینجا زندگی میکرد- که خیلی مورداستقبال قرار گرفت.
تجویدی و خرم
* بعد از قلک چشات آهنگسازان معروف سراغم آمدند؛ مثل استاد تجویدی، همایون خرم و.... قطعه «بارونا رو پشت بوم هلهله بر پا میکنند» که برای آقای فخرالدینی است یا «مرا که با تو شادم پریشان مکن» اثر همایون خرم یا قطعه «بسوزانبسوزان» کار تجویدی را بارها در کنسرت اجرا کردم.
صدای شهرام شکوهی را دوست دارم
* کارهای پاپ را می شنوم اما نه به این شکل که بروم و آلبومهای جدید را بخرم. صدای شهرام شکوهی را دوست دارم.
آهنگی که جان یک نفر را نجات داد
* چند سال پیش سوار آژانس بودم که راننده مرا شناخت و گفت یک بار صدای شما جان مرا نجات داد. گفتم چطور؟ گفت چند سال پیش در جاده شمال بودم و نوار شما پخش میشد که یکباره ترمزم برید و ماشینم به دره سقوط کرد و جای پرتی بود که هیچ کس عبور نمیکرد، پاهایم زیر ماشین گیر کرده بود. ضبط افتاده بود روی شاخه درخت و صدا قطع نشده بود. شما «این کیه، این کیه» را میخواندید و همینطور آهنگ اوج میگرفت! و همان جای آهنگ که میگفتید «مثل خواب دم صبح» به قدری بلند بود که باعث شد چند نفر که از جاده عبور میکردند، صدا را بشنوند و مرا نجات دهند...