نه سال قبل خبری روی خروجی خبرگزاریها قرار گرفت شباهت زیادی به شایعه داشت. باور اینکه آن خبر بهتآور 29 آذر از بیمارستان هاشمی تهران مخابره شده باشد غیرممکن بود. زیرا همه امید داشتند که «ناصر عبداللهی» بالاخره مرگ را شکست دهد و به استیج برگردد. اما او سرانجام تسلیم حضرت حق شد و در 36 سالگی به دیار باقی شتافت.
نه سال میگذرد اما هنوز هیچکس نمیداند که دلیل درگذشت ناصر و آن جراحات روی بدنش چه بود و معلوم نیست این راز تا چه زمان سر به مهر باقی میماند. اما به مناسبت سالگرد تولد این خواننده خوشصدا به سراغ یکی از دوستان قدیمی او رفتیم. «مهرداد نصرتی» یکی از چهرههایی است که سالها در کنار ناصر عبداللهی زندگی کرد و هفت قطعه را برایش آهنگسازی کرد. شاخصترین آنها قطعه «راز» است که پس از درگذشت ناصر شنیده شد اما یکی از قطعات هیت او به شمار میرود. مهرداد نصرتی در گفتگوی مفصل با سایت «موسیقی ما» از خاطرات، برخی وقایع پشتپرده و زندگی ناصر برای ما گفت. در اغلب اوقات این گفتگو بغضش را پنهان میکرد ولی برای ما از خوانندهای گفت که خیلیها او را با قطعهای که برای حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) خوانده میشناسند.
*ناصر عبداللهی را برای اولین بار چه زمانی ملاقات کردید و چه شد که ارتباط دوستی و کاری بین شما شکل گرفت؟
من و ناصر دوستی به نام آقای «محمدرضا مرادی» داشتیم که موزیسین و اهل زاهدان بود و در جشنواره با همدیگر آشنا شدیم. ایشان در سال 76 به من گفتند که دوست خواننده و آهنگسازی دارند که اهل بندرعباس است. او گفت که این دوست من در تهران است و میخواهد برای مدتی وسایل خود را در منزل یک موزیسین بگذارد و به بندرعباس برود. ایشان قرار گذاشتند و ناصر عبداللهی برای اولین بار در سال 76 به خانه من که حوالی میدان امام حسین(ع) بود آمد. دوستی من و ناصر از آنجا شکل گرفت. زمانی که با او آشنا شدم به دلیل اجرایی که در تلویزیون انجام داده بود برایش مشکلاتی ایجاد شده بود و از سوی شورای موسیقی اجازه ضبط کار در تلویزیون نداشتند. من خدمت آقای «فریدون شهبازیان» رسیدم و از ایشان درخواست کردم که مجوز خواندن ناصر را صادر کنند. برای سالگرد شهدای هفده شهریور قطعهای ساختم و ناصر عبداللهی آن کار را برای تلویزیون خواند.
*همکاری شما برای آثار خارج از تلویزیون و آلبوم چگونه آغاز شد؟
زمانی که من و ناصر با همدیگر آشنا شدیم هنوز وارد مقوله آلبوم نشده بودیم. پس از ضبط قطعه هفده شهریور، ناصر جان با شرکت «دارینوش» آشنا شدند و از سوی برادران «معظمی» پیشنهاد همکاری دریافت کردند. ناصر از همان ابتدا روی اشعار خاص و عموما سرودههای کلاسیک و غزلها ملودی میساخت. ملودیهای محلی و بومی را با خود همراه داشت و یک قطعه خاص به نام «ناصریا» از جمله قطعات منحصر به فرد او بود. صحبت از ناصریا به میان آوردم و خاطرهای از این قطعه به ذهنم رسید. زمانی که او این اثر را تولید کرد به من گفت که حتما این قطعه از تلویزیون پخش میشود و من گفتم که مطمئنا چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. اما او آنچه که در ذهن داشت را عملی کرد و ناصریا از تلویزیون پخش شد.
برگردیم به سوال شما و اینکه من و ناصر در ابتدا بیشتر تک قطعاتی را با هم میساختیم و میخواندیم و به فکر آلبوم نبودیم. در کل رابطه کاری من و ناصر عبداللهی از رابطه دوستی ما بسیار کمتر بود. زیرا من از سال 76 تا 85 حدودا هفت قطعه را با ناصر کار کردم و بیشتر ما با هم زندگی و رفاقت کردیم. خط مشی زندگی من با حضور ناصر عوض شد زیرا به شکل متفاوتی فکر میکردم و کار میکردم و آشنایی با او تحولات بزرگی را برایم به دنبال داشت. حتی دیدگاههای مذهبی و فرهنگی من تغییر کرد.
*اصولا زمانی که خوانندهای با یک آهنگساز، دوست صمیمی باشد دیگر با هنرمند دیگری همکاری نمیکند. یعنی فقط همان شخص برایش آهنگسازی میکند و فول آلبوم با همدیگر کار میکنند. چرا در ارتباط شما و ناصر چنین اتفاقی رخ نداد؟
اولا چنین شیوهای کاملا غلط است. صمیمیت دو هنرمند باعث میشود که همدیگر را به خوبی درک کنند و دنیای همدیگر را بشناسند. اما ناصر یک خواننده عادی نبود. او شاعر، آهنگساز، نوازنده و تنظیمکننده هم بود. او حتی در زمینه کار ویدئو و عکاسی هم بسیار خلاق بود و ایدههای جالبی داشت. میتوانیم بگوییم که ناصر عبداللهی یک هنرمند به تمام معنا بود. او سلایق گوناگون را به خوبی شناسایی میکرد و درک درستی از موسیقی داشت. دکتر «محمدرضا چراغعلی»، «شادمهر عقیلی»، «محمدرضا عقیلی» و «بهنام ابطحی» از جمله هنرمندانی بودند که در زمینه موسیقی با او همکاری داشتند. همه همکاریهای آنها با ناصر هم موفقیتآمیز بود زیرا ناصر دقیقا میدانست که چه مسیری را میخواهد طی کند و با دقت قدم برمیداشت. در پرانتز باید بگویم که ناصر همیشه دوست داشت من برایش ملودی بسازم و ملودیهای دیگران را با ساختههای من مقایسه میکرد. خود من هم این دیدگاه را ندارم که فقط باید با یک خواننده همکاری کنم. باید تلفیقی از نگاه همه دوستان در کنار همدیگر قرار گیرد تا یک مجموعه خوشرنگ و خوش خلق شود.
*ناصر عبداللهی، دنیای متفاوتی را به من معرفی کرد*
*گفتید که آشنایی با ناصر به ایجاد تغییر در خط مشی کار شما منجر شد. او چه تاثیراتی روی شما در این زمینه داشت؟
من در ابتدا بیشتر درگیر موسیقی سینما و تئاتر بودم و مثلا کارهای کودک هم برای تلویزیون میساختم اما به صورت تخصصی در موسیقی پاپ فعالیت نداشتم. از زمان آشنایی با ناصر این روند کار من تغییر کرد و به ملودیهای خاص بیشتر دقت کردم و ملودیهای بومی و محلی را شناختم. سعی کردم دقیق و درست ملودی بسازم و تلفیقهایی که در ساخت موسیقی تئاتر یاد گرفته بودم را در موسیقی پاپ لحاظ کردم. از همه مهمتر، ناصر به لحاظ حسی و اخلاقی تغییرات بزرگی در من ایجاد کرد. این از هر چیزی مهمتر بود زیرا ناصر عبداللهی همانند یک بزرگتر و معلم به من آموزش داد که چه کار کنم و چگونه زندگی کنم. به عبارت دیگر میتوانم بگویم که ناصر عبداللهی، دنیای متفاوتی را به من معرفی کرد.
*عقاید و دیدگاههای مذهبی در همه بخشهای زندگی او وجود داشت؟ یعنی بر زبان میآورد و حتی از این دیدگاههای خود دفاع هم میکرد؟
بله. ناصر عبداللهی همیشه با تمام میل و علاقه دوست داشت که برای مسائل مذهبی، قطعاتی را بسازد و بخواند. ارادت خاصی به حضرت امیرالمومنین علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) داشت. او در یک خانواده اهل تسنن متولد شده بود اما نگاه خاص و متفاوتی نسبت به تشیع داشت. ناصر با تمام قدرت ایستاد و آن چیزی که در دل داشت را به دیگران انتقال داد. باورهای مذهبی در زندگی او جاری بود و خدا را به معنای واقعی دوست داشت. عجیبترین نکته درباره ناصر این بود که از همان روز اول که او را شناختم به من میگفت که من مرگ زودی خواهم داشت. همیشه میگفت که در جوانی میمیرم و تو این خاطرات و جملات و یادگاریهای من را حفظ کن. البته خاطرات و حرفهای زیادی هم از او دارم که نزد من به امانت است و هیچگاه بیان نخواهم کرد.
*یعنی خود ناصر هم اهل تسنن بود و بعدا به سمت تشیع گرایش پیدا کرد؟
ناصر تغییر دین نداد و او هم مسلمان بود. اینگونه نبود که چون اهل تسنن است نمیتواند درباره حضرت علی(ع) یا حضرت زهرا(س) صحبت کند و بخواند. او ارادت ویژهای به اهل بیت و پنج تن داشت و این تلفیق عقاید که در زندگیاش وجود داشت را خودش هم دوست داشت.
*همیشه سعی میکرد مولف باشد و درگیر مسائل بازاری نمیشد*
*او در کار حرفهای خود چه پروسهای را طی میکرد تا یک قطعه را تولید کند و چه مراحلی را پشت سر میگذاشت تا یک آلبوم منتشر کند؟ چند وقت طول میکشید و چه کارهایی انجام میداد؟
در هر دوره متفاوت بود. او در زمان آغاز فعالیت حرفهای خود و زمانی که توانست جایگاهش را تثبیت کند نگاههای متفاوتی داشت. در ابتدا همیشه سعی میکرد اشعاری که انتخاب میکند متفاوت و وزین باشد و دوست داشت ملودیهای فاخر بسازد. پس از اینکه در میان مخاطبان مطرح شد تلاش کرد که موسیقی مردمی و به روز در کار خودش داشته باشد.
*منظور من این است که چگونه کارها را انتخاب میکرد؟ این روزها برخی از خوانندگان پاپ به سراغ ترانهسرا میروند و از بین ده ترانهای که به آنها ارائه میشود یکی را میخرند. ملودیساز مثلا ده ملودی به خواننده ارائه میکند و او یک ملودی را میخرد و نهایتا هم این خریدها به تنظیمکننده برای تنظیم ارائه میشود. ناصر هم چنین روندی داشت؟
شاید برخی از خوانندگان اینگونه شعر و ملودی انتخاب کنند ولی درست نیست. کسانی که به شکل حرفهای در موسیقی فعالیت میکنند اصلا اینگونه انتخاب نمیکنند. ناصر عبداللهی هم اینطور بود و با شاعر و آهنگساز و تنظیمکننده تعامل میکرد. انتخابهای ناصر به آثار کلاسیک و فاخر نزدیکی داشت. حتی مجموعهای به نام «دمی با شاعران» داشت که کلا سرودههای بزرگانی نظیر مولانا، حافظ، باباطاهر و پروین اعتصامی و... را اجرا کرده بود. همیشه نگاه خاصی نسبت به ادبیات فارسی و تلفیق درست آن با موسیقی داشت.
*اما چرا ناصر عبداللهی در چیدمان قطعات آلبومهایش خلاف روند همیشگی آثار پاپ عمل میکرد؟ یعنی چرا دو قطعه شش و هشت، دو قطعه هاوس و ترنس و چند کار اسلو را یکی در میان در آلبومهایش قرار نمیداد؟
او به هیچ وجه اینگونه کار نمیکرد. ناصر دوست داشت همیشه خودش در موسیقی پاپ تعیینکننده باشد. نگاه او این بود که اگر من بهترینها را انتخاب و به مردم ارائه کنم قطعا آنها هم میپسندند. ناصر همیشه سعی میکرد مولف باشد و مولف هم بود. زیرا همیشه در کارهایش تازگی وجود داشت. مثلا قطعه ناصریا یک کار کاملا بدیع بود و کاملا ریتم جیپسی اسپانیش در آن وجود داشت.
*اگر ناصر عبداللهی تا الان زنده بود و فعالیت حرفهای خود را ادامه میداد باز هم همین روند را دنبال میکرد یا او هم مانند اغلب خوانندهها به خواسته بازار تن میداد؟
بعید میدانم. موسیقی ناصر همیشه در خدمت مردم بود اما هیچگاه این دیدگاه را نداشت که فلان دوست قطعهای خوانده و معروف شده پس او هم مانند آن کار را بخواند. همیشه سعی میکرد مولف باشد و درگیر مسائل بازاری نمیشد.
*حسرت بزرگ من این است که ناصر هیچگاه قطعه راز را روی استیج نخواند*
*این خواننده چند قطعه هیت در کارنامه کاری خود دارد از جمله «هوا حوا»، «منو ببخش» یا «راز». آیا این قطعات را بر مبنای داستان یا اتفاق خاصی تولید کرد؟
هر وقت آدم به هر موضوعی فکر کند و به هر اصلی اعتقاد داشته باشد براساس آن میتواند آثاری را بسازد. همچنین شرایط و محیط هم در ساخت قطعات ماندگار موثر هستند. او قطعه «هوای حوا» را به کسی سفارش نداده بود ولی انگار دقیقا باید چنین قطعهای برای ناصر ساخته میشد و او میخواند. او هیچگاه سفارش قطعه «راز» را به من نداد و این آهنگ برحسب یک اتفاق عجیب ساخته شد و به دست ناصر رسید. انرژی آن آدم باعث شد کارهای خوبی که دوست داشت را بدست بیاورد و بخواند.
*اتفاق عجیب و غریب قطعه راز چه بود؟
دوست خوانندهای داشتم که قصد داشت از مشهد به تهران بیاید و این آهنگ را به سرعت و با همکاری خانم «نیلوفر لاریپور» ساختم تا آن خواننده اجرا کند. زمانی که برای خانم لاریپور این کار را خواندم گفت که قطعه خوبی شده و این اثر را میتوانید به یک خواننده حرفهای ارائه کنید. من همان لحظه به ناصر زنگ زدم و او در جزیره کیش بود. این قطعه را پای تلفن برایش خواندم و او گفت این همان قطعهای است که من میخواهم. ما هم مجبور شدیم در زمان کوتاهی که دوست من از مشهد در حال عزیمت به تهران بود، قطعه دیگری برایش بسازیم.
*زمانی که قطعه ناصریا منتشر شد بازخوردهای زیادی در جامعه به دنبال داشت. برخی گفتند که این یک کار سیاسی است و برخی گفتند که بیانگر عقاید ناصر بود. شما میدانید که پشت این قطعه چه داستان یا ایدهای وجود داشت؟
ناصریا حدیث نفس ناصر عبداللهی بود. زمانی که میخواند در حقیقت خودش را صدا میکرد و نگاه سیاسی ندارد و به دنبال قصه دیگری نبود. کاملا در رابطه با انسانی صحبت میکند که عشقی که در وجودت هست ناب و حق است و به جز آن هرچیز دیگری در این دنیا ناحق است. ناصر همیشه عاشق خدا بود و اعتقاد دارم که قطعه ناصریا ترسیمکننده رابطه او با خدایش بود.
*خودش در مورد فیدبک این قطعات هیت چه میگفت؟ آیا به دنبال تکرار موفقیت آن کارها بود و اینکه تمایل داشت مجددا شبیه آنها را بسازد یا به شما بگوید که شبیه آنها را برایش بسازید؟
هیچگاه قسمت نشد در این زمینه با همدیگر صحبت کنیم. زیرا قطعه راز و آن آلبوم که پخش شد دیگر ناصر عبداللهی در میان ما نبود. حسرت بزرگ من این است که ناصر هیچگاه قطعه راز را روی استیج نخواند و حتی ثمره آن را در جامعه ندید. اما همیشه از من میخواست ملودیهایی بسازم که مردم میپسندند و اولویت اول و دوم و سوم و آخرش مردم بودند. همیشه دوست داشت کاری کند که تا به آدمها خدمت کند. اصلا به هیچ وقت تحت هیچ شرایطی مغرور نبود و به طرفدارانش احترام میگذاشت. با خیلیها تلفنی صحبت میکرد و یا در محافل مختلف با طیفهای گوناگون افراد ارتباط میگرفت. یک شب به خاطر دارم که پس از کنسرت او در سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی برف سنگینی باریده بود. به سمت سعادتآباد میرفتیم و ماشینها در برف مانده بودند. ناصر با اینکه عرق داشت، بدون لباس گرم از خودرو پیاده شد و خودرو دیگران را هل میداد تا خیابان باز شود. برایش تفاوتی نداشت که یک خواننده معروف است. خصوصیات بسیار خاصی داشت که متاسفانه این روزها در میان هنرمندان عرصههای مختلف، کمتر دیده میشود.
*ناصر در اواخر عمرش کمحوصله و کمحرف شده بود*
*عجیب است که با کلاه لبهدار و عینک آفتابی و ظاهر مبدل بیرون نمیرفت!
به هیچ وجه چنین کاری نمیکرد. با اینکه خیلی وقتها در خیابان خسته و اذیت میشد اما برای مردم وقت میگذاشت و با آنها صحبت میکرد. کاملا عاشقانه و از صمیم قلب این کارها را میکرد و من هیچوقت کسی را شبیه ناصر ندیدم.
*این خواننده با اهالی رسانهها و روزنامهنگاران چه برخوردی داشت؟
ناصر شدیدا به مسائل روزنامهنگاری علاقه داشت و حتی با یکی از مجلههای آن زمان همکاری میکرد و حتی برخی قرارهای خود را در دفتر آن مجله هماهنگ میکرد. ناصر در اواخر عمرش کمحوصله و کمحرف شده بود. اما با مجلهها و سایتها ارتباط خوبی داشت و با هرکسی که احساس میکرد قصد دارد سلامت کار کند و پل ارتباطی او مردم باشد قرار میگذاشت و صحبت میکرد.
*این کم حوصلگی او به دلیل شهرت بود؟ یعنی چون معروف شده بود به قول معروف خبرنگاران را تحویل نمیگرفت؟
ناصر در سالهای آخر غمگین بود. همیشه میگفت زمان رفتن من فرارسیده و باید از دنیا بروم. مشکلات زیادی را تحمل میکرد و در سالهای آخر غصه و تنهایی همیشه با او بود و غم عجیبی در دل او موج میزد. او عاشق کمک به آدمها بود و مثلا برای بچههای بیسرپرست زمان زیادی را صرف میکرد. بخش عمده درآمد خودش را صرف امور خیریه میکرد اما غم زیادی داشت. همین مساله باعث شده بود که کمحرف باشد اما همیشه با رسانهها تعامل خوبی داشت.
*او امید حاجیلی و حسین شریفی را دوست داشت*
*از کنسرت ناصر گفتید و میخواهم از پشت صحنه اجراهای او شروع کنیم. رفتارش در پشت صحنه با اعضای گروه و طرفدارانی که به دیدارش میآمدند چگونه بود؟
ناصر با تمام اعضای گروهش دوست بود. با همه آنها رفاقت میکرد و خصوصا «امید حاجیلی» و «حسین شریفی» را دوست داشت. در اجرای خودش بسیار رک بود و اگر نوازنده اشتباه مینواخت بدون هیچ تعارفی روی استیج میگفت و حرفش را بیان میکرد. در بکاستیج هم با طرفدارانش کاملا عامیانه و عاشقانه رفتار میکرد. ناصر تندیها و خشونتهایی داشت اما تندیهای او هم جذاب بود.
*روی استیج همه انرژی خود را صرف میکرد؟ یا میگفت که چند سانس دیگر کنسرت دارم و نباید تمام انرژی خودم را مصرف کنم؟
خیلی وقتها به خاطر دارم که در بکاستیج کنسرت از حنجره ناصر خون میآمد ولی کمفروشی نمیکرد. یعنی حتی یک تحریر، یک لحن یا یک قطعه را تغییر نمیداد. زیرا دوست داشت با بهترین کیفیت برای مردم اجرا کند. خیلی زودرنج بود و اگر در کنسرت به او میگفتند که اجرایت خوب نبود کاملا به هم میریخت. اما این به هم ریختگی باعث میشد که بیشتر روی استیج تلاش کند تا کار بهتری ارائه دهد.
*اینکه از دل ارکستر ناصر عبداللهی موزیسین و خوانندههای سرشناسی نظیر امید حاجیلی، حسین شریفی، بهزاد ابطحی، «بابک سعیدی» یا «مهران آتش» به عرصه حرفهای موسیقی معرفی شدند یک اتفاق بود یا دلیل خاصی داشت؟
هر دو وجه میتواند باشد. ناصر نوازندههای ارکستر را تشویق میکرد. دوستانی نظیر امید حاجیلی، حسین شریفی یا بهزاد ابطحی از بهترینهای موسیقی کشور هستند و به تبع اگر صدایی داشته باشند حتما باید بخوانند. آقای حاجیلی از ابتدا خواننده و نوازنده بود. بهزاد ابطحی به خواندن علاقه داشت و در کنسرتهای زیادی بکوکال را اجرا میکرد. بهترینها کنار هم جمع شده بودند و به نظر من بهترین ارکستر آن زمان، ارکستر ناصریا بود.
*ای کاش اجازه نمیدادیم به بندر برود*
*برسیم به دوره پایانی عمر این خواننده که یک دوره رازآلود بود. واقعا چه شد که ناصر عبداللهی 27 روز با مرگ دست و پنجه نرم کرد و بعد هم از این دنیا رفت؟ شما از وقایع روز دوم آذر چه میدانید؟
یکی از بزرگترین دردهای من مرگ مشکوک ناصر است که هنوز هیچ جوابی برای آن وجود ندارد. ناصر همیشه درباره مرگ خود میگفت که من زود میمیرم و دلیل خاصی بیان نمیکرد. او میگفت که من متعلق به این دنیا نیستم و انگار موجودی از یک سیاره دیگر هستم که روی زمین زندگی کوتاهی دارم. ناصر در صحبتهایش به این نکته اشاره میکرد که من زود میمیرم اما خیلی زود دوباره همانند یک گل یا یک درخت به این جهان برمیگردم. حرفهای او برای من عجیب بود و درک نمیکردم. در هنگام درگذشت ناصر، جراحات زیادی بر بدن او وجود داشت و هیچگاه هیچ شکایتی هم تشکیل نشد تا ما متوجه شویم که داستان چه بود. روایتهای گوناگونی وجود داشت ولی ناصرهمیشه میگفت مرگ عجیبی به سراغ من میآید و زود میمیرم. هنوز گره جملات و صحبتهای او بعد از این همه سال برای من باز نشده و واقعا این سوال در ذهنم حل نشده که چرا ناصر باید اینگونه از دنیا برود.
*چه زمانی خبر بستریشدن ناصر در بیمارستان را شنیدید و پس از آن چه واکنشی داشتید؟
شب در خانه بودم و یکی از دوستان تماس گرفت و گفت روی خبرگزاری «ایسنا» چنین خبری منتشر شده است. در پرانتز باید بگویم که من و ناصر با همدیگر زیاد بحث میکردیم ولی به دلیل صمیمیت بین ما این بحثها طولانی نمیشد. در آن زمان از ناصر خبر نداشتم و دو ماه بود که در آن شهر زندگی میکرد. با دوستان نزدیکمان در بندرعباس تماس گرفتم و آنها تایید کردند. اصلا باورم نمیشد زیرا از ناصر سالمتر و قویتر در زندگیام ندیده بودم. با اینکه ورزش نمیکرد اما همیشه بدن قوی و ورزیدهای داشت و وجود او روی تخت بیمارستان برایم باورکردنی نبود. اگر روزی زمان به عقب برگردد هیچگاه اجازه نمیدادم که ناصر به بندرعباس برود و این بزرگترین حسرت زندگی من است. خیلی اصرار کرد که باید به بندر برگردد و ما نباید اجازه میدادیم که او برود. ناصر سالها در تهران زندگی کرد و سلطان و بزرگ شد. دو ماه رفت بندرعباس و آن حادثه رخ داد و هیچگاه مشخص نشد که دلیلش چه بود.
*یعنی اگر تهران بود امکان نداشت آن اتفاق برایش رخ دهد؟
فکر میکنم اصلا چنین اتفاقی پیش نمیآمد.
*از آن 27 روز تلخ برای ما بگویید.
من نتوانستم به بندرعباس بروم. زمانی که ایشان در آن شهر بستری شد با هماهنگی بین آقای «غلام علمشاهی» و آقای «مهدی کاشی»، ناصر را به بیمارستان هاشمی تهران منتقل کردند. از لحظهای که او را به تهران منتقل کردند تقریبا تا آخرین روز نزد او بودم. به همراه سایر دوستان برایش دعا میکردیم و کاری از دست ما برنمیآمد. یک شب دلم طاقت نیاورد و به مشهد رفتم. در حرم امام رضا(ع) یک شب تا صبح دعا کردم و حال پریشانی داشتم. آنجا یک مقدار آرام شدم و همان لحظه حس کردم که باید حال ناصر خوب شده باشد. چند لحظه بعد با من تماس گرفتند و گفتند که ناصر از دنیا رفت. با پریشانی وحشتناکتر به تهران برگشتم و مراسم تشییع پیکر او را برگزار کردیم. اتفاقات دردناکی پیش آمد و ناصر باید میماند. زیرا نگاه او با تمام آدمها تفاوت داشت. نگاه عمیق و خاصی داشت و یک هنرمند عادی نبود. رفتار بزرگمنشانهای داشت و سلامتی آدمها، کودکان بیسرپرست و درون مایه انسانها برایش بسیار مهم بود. همه چیز را از منظر معنویت بررسی میکرد و برای همه آدمها خیر و خوبی میخواست. این احساس در آثار او هم موج میزد. جهانبینی عجیبی داشت و از برخی اتفاقات پیش از وقوع آن خبردار میشد و پیشگوییهای عجیبی میکرد.
در این زمینه خاطرهای دارم که هیچگاه فراموش نمیکنم. «اهورا ایمان» ساکن شهر بم بود و یک شب ناصر با او تماس گرفت. ناصر از اهورا خواست شعری بگوید که در رابطه با از دست رفتن جمع زیادی از مردم یک شهر باشد. چند روز بعد فاجعه تلخ زلزله بم رخ داد.
*پس از درگذشت ناصر عبداللهی آلبومی به نام «رخصت» منتشر شد. از پشتپرده انتشار آن اثر چه میدانید؟
من از لحظه اول ساخت ماکتهای آن آلبوم در کنار ناصر حضور داشتم. آن کارها هیچکدام از دیدگاه ناصر عبداللهی ارزش هنری نداشت و نمیخواست آنها را منتشر کند. زمانی که با آقای علمشاهی قرارداد جدید بست، کلا آن آلبوم و قطعات که پس از مرگش منتشر کردند را لغو کرد. آن کارها را به صورت ماکت خوانده بود و ماکتها را تنظیم و به بازار عرضه کردند. هیچکدام از آن آثار مورد تایید ناصر نبود و به همین دلیل در ذهن مردم جایی پیدا نکرد و مخاطبان آن آلبوم را دوست ندارند. آن آثار فاقد هرگونه تفکر ناصریایی بود و همه چیز کاملا در سطح ماکت بود که از آن سوءاستفاده شد.
*قطعه دیگری از ناصر به جا نمانده است؟
فکر میکنم چند قطعه از آلبومی که ناصر برای شرکت دارینوش خوانده بود هنوز نزد آقای معظمی باشد. مجموعهای هم یک شب در خانه ما ضبط کرد که متاسفانه سیدی آن هم به بازار آمد. در خانه ما چند قطعه را اتود زدیم و خواندیم و ضبط کردیم. قرار بود من آن کارها را تنظیم و ارکسترال کنم اما متاسفانه اتودها در کامپیوتر او بود و لو رفت. مردم با آن کارها هم ارتباطی برقرار نکردند زیرا قطعات کامل نبودند و باید منظم میشدند.
*و شنیدهایم قطعهای قرار است به زودی با صدای شما و ناصر عبداللهی منتشر شود. کمی درباره این اثر توضیح میدهید؟
قطعه راز حسرت بزرگ زندگی من است که هیچگاه توسط ناصر روی استیج خوانده نشد. دوست داشتم برای ادای دین به ناصر و اینکه بگویم همچنان همراه او هستم این اثر را مجددا تنظیم کردم. خانم لاریپور ترانه دیگری سرودند که به این قطعه اضافه شد. ترانه جدید را من میخوانم و ترانه قبلی که همان نسخه قدیم قطعه راز است با صدای ناصر شنیده میشود. تنظیم این کار اثری از «رامین عبداللهی» و میکس و مسترینگ هم توسط «محمد فلاحی» انجام شده است. به دلیل ارادت خاص خودم به ناصر عبداللهی این کار را بازخوانی کردم و هیچکسی در کنار او نمیتواند خواننده و همراه صدایش باشد. دوست داشتم این کار را اجرا کنم تا دوباره مردم بشنوند و امیدوارم همیشه بتوانم خدمتگزار خوبی در عرصه ساخت موسیقی برای مردم باشم.
*صحبتی باقی مانده است؟
طبق معمول تمام مصاحبههایم باز هم میگویم که موسیقی ایران خواننده بزرگ و با شأن و منزلتی را از دست داد. ای کاش خدا باز هم به ما لطف کند و چنین هدیهای را به ما عطا کند. انشاالله خوانندگان امروز ما از او الگو بگیرند که چگونه بخوانند و کار کنند و چگونه برخوردداشته باشند. ناصر یک متخصص خوانندگی بود و در خواندن و اداکردن کلمات تئوری خاص خودش را داشت. خوشحال هستم که در تمام دوران فعالیت او در عرصه موسیقی کنارش بودم و این افتخار تا پایان عمر همراه من است.
منبع: موسیقی ما